و حالا بعد از یک سال، تصویرهای دیگری جلو چشم ماست؛ تصاویری که ندا را در زندگی عادیاش، میان دوستان و خانواده، آنطوری که واقعا بوده، در اتاقی که زندگی کرده، کتابهایی که خریده و خوانده، لباسهایی که خریده و فرصت پوشیدنش را پیدا نکرده است، سبک زندگیاش، رقصیدنش در میهمانی و آرزویش برای زندگی در خارج از ایران، جایی که کمی آزادی داشته باشد، جنگیدنش با حجاب، چادر اجباری، از همان بچگی و در مدرسه، عاشق شدن، دوست پسر گرفتن، ازدواج و طلاق و ناامیدیاش از همان ابتدا به اینکه نتایج انتخابات، بدون تقلب و به شکل واقعی اعلام شود، نشانمان میدهد (۱). این، ندای واقعی است: تصویر واقعی از غالبترین سمبل مبارزه یک سالهمان.
من ندا را “سمبل غالب” میدانم از آن رو که در تمام یک سال گذشته، نام او بیش از نام همه شهدای جنبش اعتراضی پس از انتخابات تکرار شد، تصویرهایش بیش از هریک از آنها بر دستها در تظاهراتهای ایران و خارج از ایران دیده شد و … اما در این نوشتار کوتاه برآنم نشان دهم چگونه همین سمبل غالب، درست در همین روند یک ساله، و به طور هم زمان، تبدیل به سمبل مقلوب شد. میخواهم با تکیه بر واقعیات زندگی ندا که به یمن مصاحبه مادر او در سالروز تولدش (۲) و مستند “برای ندا”، حالا در دسترس همه است نشان دهم که چگونه واقعیت آنچه ندا بود، قلب میشود تا در خدمت یک تفسیر و یک تحلیل و یک نگرش سیاسی واحد، از جمعیت عظیمی که جنبش سبز را شکل دادند و به خصوص اکثریت زنانی که در صف جلو مبارزات مردمی حضور داشتند، قرار گیرد؛ و به طور خلاصه، بگویم چگونه یک سمبل غالب، در عین حال، مقلوب میشود؟ چگونه اپوزیسیون جدید، واقعیاتی را که نمیخواهد ببیند، به سادگی کنار میگذارد و در تحلیلهایش نادیده میگیرد و آن بخش از واقعیات را که متناسب با اهداف سیاسیاش است، پررنگ میکند. در واقع این نوشتهای است علیه قلب ندا و فراتر از آن، قلب جنبشمان.
اولین بار که به نظرم رسید تصویر ندا در حال قلب شدن است، وقتی بود که تصاویر ندا را بر سقف تاکسیها در نیویورک دیدم؛ و البته این آخرین بار نبود. گروه اتحاد برای ایران (United for Iran)، هم زمان با حضور احمدینژاد در مقر سازمان ملل در شهریور ۸۸، ترتیبی داده بود که تصاویر ندا بر سقف تاکسیها با این شعار، نشان داده شود: “در ایران شما به خاطر مخالفت با دولت کشته میشوید” (۳). دیدن تصویر ندا بر سقف تاکسیها در همان لحظه اول در ذهنم سئوال ایجاد کرد: چرا از میان همه تصاویر ندا، که در آن زمان به طرز وسیعی در اینترنت پخش شده بود، این تصویر انتخاب شده: تصویری که ندا را کاملا پوشیده در حجاب اسلامی نشان می دهد و در مقایسه با عکسهای معمولی ندا، کاملا مشخص است که برای پاسپورت یا ارائه به ادارهجات دولتی گرفته شده است و باز هم در مقایسه با تصاویر دیگری که از ندا، حتی در همان زمان موجود بود، هیچ نشانی از آنچه ندا واقعا بود، ندارد. دیدن این تصاویر در نیوریورک برای من این سئوال را پیش آورد که چرا وقتی میدانیم ندا در ایران، به اجبار، روسری را بر سر گذاشته و آن طور سفت و سخت رو گرفته است، در نیویورک، در دنیایی که حجاب اجباری وجود ندارد، باز هم اصرار داریم همان تصویر را از ندا نشان دهیم؟ آیا لازمه “اتحاد برای ایران” این است که چهره دیگری از سمبل جنبش ارائه شود؟ آیا ارائه چنین تصویر مقلوبی از ندا، به معنای این نیست که ما میخواهیم به جهانیان بگوییم: این است سمبل جنبش ما و این است سمبل زن ایرانی؟
اما همانطور که گفتم، این اولین بار، آخرین بار نبود. این اتفاق آن قدر و به خصوص در تصاویری که سایتهای موسوم به سایتهای سبز از ندا منتشر کردند و همینطور فعالیتهای جمعی آنان تکرار شد (۴) که توهم اتفاقی بودنش را برای من از بین برد. زمانی که یک مجسمه ساز زن آمریکایی از روی همان عکس ندا مجسمه ساخت، حداقل یکی از فعالان جنبش زنان در ایران، نامهای اعتراضی به او نوشت و یادآوری کرد که “این ندای ما نیست” … اگر تو این ندا را ندای واقعی بدانی میلیونها زن ایرانی را ناامید میکنی و به مبارزه صد ساله زنان ایرانی برای احقاق حقوق اولیهشان بیاحترامی میکنی.” اما آن مجسمهساز نوشته بود که حداقل ۶۰ نامه از ایرانیان دریافت کرده که از او تشکر کردهاند که ندا را به شکل یک قدیسه تصویر کرده است (۵). همین تصویر قدیسه را ما در بسیاری از شعرهایی میبینیم که در سایتهای “سبز” درباره ندا منتشر شده؛ ندایی تهی از ویژگیهای زنانه، بدن زنانه و ذهنیت زنانه است که مقاومت و استقامتشاش کاملا جنسیتزدایی شده است (۶).
و درست از همین جاست که روند مقلوب شدن سمبل غالب آغاز میشود: روندی که در انتهای آن، از واقعیت ندا، تنها همان تصویر لحظات جان دادنش میماند و قبل و بعدش مثل نقطه چینی است که گروههای سیاسی غالب، آنچه من اپوزیسیون جدید (۷) نام نهادهام، به دلخواه خود پر کردهاند. اما چرا واقعیت آنچه ندا بود، اینقدر مهم است و چرا نباید اجازه دهیم این سمبل، قلب ماهیت شود؟
اگر دوباره مروری به تصاویر و فاکتهایی که در دست داریم بکنیم، بدون پیش داوری، به این نتیجه میرسیم که ندا درست سمبل به حاشیه رانده شدهترین گروه زنان ایرانی است که سی سال است همه دستگاههای دولتی سعی در حذف تصویر آنها دارند. اگر بخواهیم ندا را براساس این واقعیات در یک جمله توصیف کنیم، باید بگوییم: “یک زن جوان مطلقه غیرمحجبه”. این توصیف، پس از یک سال از مرگ ندا و برساخته شدن ندایی “دیگر” از سوی رسانهها و گروههای سیاسی غالب، ممکن است خیلیها را خوش نیاید. خیلیهایی که ترجیح میدهند، ندا “قدیسه”ای باشد تا کلیشههای رایج آنها را از “زن خوب فرمانبر پارسای” زیر سئوال نبرد؛ اما به زعم من، خوشبختانه، ندا دختری عادی بوده که دوست پسر میگرفته، در مهمانیها میرقصیده، به محض اینکه پایش به خارج از مرزهای ایران میرسیده، روسریاش را بر میداشته و جسارت این را داشته که از مردی که دوستش نداشته طلاق بگیرد. این درست همان تصویری است که تمامی سیاستها و قوانین دولتی میخواهد موجودیت آن را به عنوان “زن ایرانی” محو کند و این همه طرح و برنامه و بودجه در تمام این سالها صرف آن شده است. مقصد و مقصود یک حکومت ایدئولوژیک از حذف اینگونه زنان از فضاهای رسمی و عمومی و نیز تصویرشان از رسانههای رسمی مشخص است. اما سئوال اینجاست: اپوزیسیون جدید برآمده از دل جنبش سبز، که دست بالا را در رسانه و در سیاست دارند، چرا اصرار دارند ندای واقعی حذف و مقلوب شود؟
ممکن است گفته شود برای ایجاد “اتحاد”، لازم است از ارائه چهره “تفرقهافکن”ای از ندا که ممکن است اعتقادات و باورهای مذهبیونی را که بخشی از این جنبش هستند، خدشه دار کند، خودداری شود. یا گفته شود اینقدر نباید مته به خشخاش گذاشت، بگذاریم هر گروهی، بسته به میل خود، آن بخش از “ندا” را که میخواهد ارائه دهد. اما به زعم من، درست با پذیرش چنین استدلالهایی، ما اجازه دادهایم که ندا، و آنچه او به خاطر آن جان داد، بیارزش شود.
بگذارید یک بار دیگر مرور کنیم: ندا، دختری که پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی به دنیا آمده، به قول مادرش از همان کودکی عاشق آرایش کردن و پوشیدن لباسهای زیباست، به مدرسهای میرود که چادر و مقتعه اجباری است و این، اولین مواجهه و مبارزه شخصی او با بنیادگرایی مذهبی است. او از چادر سرکردن خودداری میکند و فشارهای مدرسه بینتیجه میماند و ندا میشود تنها دختر غیرچادری مدرسه. به عبارت دیگر، در مورد موضوعی که دیگران ممکن است بگویند: “ولش کن! یه چادر سرکردن کسی را نکشته!” او مته به خشخاش میگذارد تا به نتیجه نسبی برسد و همین روند را در تمامی زندگیش ادامه میدهد.
بنابراین به شکل قاطع میتوان گفت ندا به خیابان نیامده بود تا قدرت سیاسی را به دست بگیرد، ندا به خیابان آمده بود تا مبارزه همه زندگیش را ادامه دهد. مبارزه برای حقوق فردی و حق رای، به معنای حق انتخاب، حق تعیین سرنوشت، حق انتخاب نوع پوشش و حق انتخاب سبک زندگی. به این معنا، شعار “رای من کجاست؟” برای ندا، به معنای اعتراضی بود به همه سالهایی که رای او نادیده گرفته شده بود. درست به همین دلیل، با وجود اینکه شخصا رای نداده بود، به خیابان رفت و در خیابان ماند تا مرد. و درست به دلیل آنچه بوده و در تداوم مبارزه او، نمیتوان صرفا با این استدلال که چون اکثریت مردم ایران مذهبی هستند، استدلالی که با ربط و بیربط امروز لقلقه زبان خیلیهاست، پذیرفت که باید تصویری از ندا ارائه شود که ارزشهای این اکثریت مذهبی را زیر سئوال نبرد؛ زیرا دموکراسی درست جایی شروع میشود که ارزشهای اقلیت، به رسمیت شناخته شود. تا کی میتوان پذیرفت ارزشهای یک زن جوان مطلقه غیر محجبه، که به خاطر تک تک این صفتها هزینه داده است، از سوی اکثریتی ادعایی زیر گرفته شود؟ در واقع سئوال محوری این است: چرا در حالی که غیر محجبهها و غیر مذهبیها، به همان اندازه محجبهها و مذهبیها، و حتی در برخی موارد بیشتر از آنها، در این مبارزه هزینه میدهند، دموکراسی پیشنهادی یا ایدهآلی اپوزیسیون جدید جمهوری اسلامی حتی تحمل به رسمیت شناختن هویت و فرهنگ و سبک زندگی آنان را ندارد؟ چرا همواره باید غیر مذهبیها و غیر محجبهها، به ارزشهای مذهبیها و محجبهها احترام بگذارند، انگار خود هیچ ارزشی ندارند که باید از سوی طرف دیگر مورد پذیرش و احترام قرار گیرد؟ آیا اتحاد با چنین اپوزیسیونی، مادامی که چرخ بر این مدار میچرخد، مصداق صرفنظر کردن از خود برای آیندهای نیست که باز هم تو در آن نه به عنوان یک آدم صاحب ارزش قابل احترام، بلکه به عنوان آدمی که همواره در حاشیه قرار خواهد داشت؟
اما تا آن تصاویر واقعی و این سئوالات ناگزیر، موجود است، نمیتوان روسری را که ندا در تمام عمر، در خیابانهای تهران برای سرنکردنش مبارزه کرده بود، در خیابانهای نیویورک بر سرش گذاشت و خود را طرفدار دموکراسی دانست؛ این خود، نوعی تقلب است، همان چیزی که این جنبش علیه آن مبارزه میکند. ندا، سمبل مبارزه ما، و بیش از آن، سمبل زن ایرانی است که خواستههایش، موجودیتش و هویتش در تمام سی سال گذشته قلب شده است. پیش از انتخابات، پیش از آرای شمرده نشده، زندگی ما زنان موضوع تقلب بوده است و اگر این جنبش، جنبشی برای احقاق حقوق شهروندی و علیه تقلب است، نباید اجازه دهد مهمترین سمبلاش تا این حد قلب شود. به نظر میرسد این فقط رایهایمان نیست که باید از جمهوری اسلامی پس بگیریم بلکه برماست که سمبلهای ربوده شده و مقلوبمان را هم از اپوزیسیون نوظهور جمهوری اسلامی پس بگیریم.
پانوشت ها:
(۱) اشارهام به فیلم “برای ندا” است که اخیرا از شبکه اچ بی او پخش شد و در یوتیوب قابل دسترسی است.
(۲) مصاحبه مادر ندا با رادیو فردا
(۳) تصویر به کار رفته در یادداشت
(۴) به عنوان مثال اینها را ببینید: + و + و +
(۵) برای دیدن مشروح این بحث به این پست وبلاگ «تا رفع حجاب اجباری» مراجعه کنید. همچنین این پست.
(۶) به عنوان مثال نگاه کنید به این مطالب: + و + و +
(۷) اطلاق وصف “جدید” به گروههایی از اپوزیسیون که اغلب خود را تحت هویت “سبز” طبقهبندی می کنند الزاما به این معنا نیست که همه آنها به تازگی به صف اپوزیسیون پیوستهاند؛ گرچه بسیاری از آنان چنیناند. تاکید من بیشتر بر جبهه تازهای است که از ائتلاف برخی از نیروهای قدیمی اما فاقد وصف گروهی اپوزیسیون (عمدتا هوادارن و اعضای سابق و گاهی فعلی حزب توده، سازمان فداییان خلق ـ اکثریت و جبهه ملی ایران) و اصلاح طلبانی که عمدتا در پروسه ده ساله اخیر از گردونه حاکمیت بیرون انداخته شدهاند، به وجود آمده است
#1 توسط lمریم خانوم گل در جون 19, 2010 - 8:34 ب.ظ.
خیلی خواندنی بود شادی جان…همچنان همان آه.. کاش بودی
#2 توسط محمد در جون 19, 2010 - 9:07 ب.ظ.
هوشمندانه بود.
#3 توسط ario222 در جون 20, 2010 - 6:53 ق.ظ.
درود
من نقد مفصلي بر بيانيه 18 موسوي(منشور اوليه جنبش سبز) زير عنوان :»آيا سرانجام سياست ما از ديانتمان جداست ؟)نوشتم که اميدوارم با خوندن و نظر دادن در موردش به تکميل منشور جنبش کمک کنيم
http://ario222.wordpress.com/2010/06/19/
#4 توسط Saïna در جون 20, 2010 - 9:45 ق.ظ.
صحنه ی جان دادن ندا، سمبلی از شجاعت، بی گناهی و زیر بار زور نرفتن، برایم ساخت. همانطور که شادی می گوید، بارها و بارها نگاه کردم و اشک ریختم، حتا به خوابهایم راه پیدا کرد… ولی «برای ندا»، تصویر کامل کننده ایی از ندایی برایم ساخت که اتفاقا در بخشهای غیر قدیسانه اش، خودم، خواهرم، عمه ام و دوستانم را یافتم. بخشی از ندا، از تصویر قهرمانانه ای که با من فاصله داشت به بخشی از من تبدیل شد : قسمت مشترک ندا و من و خواهرم و خواهرش و دوستش و دوستانم… و همه ی دختران ایرانی که حجاب ندارند، دوست پسر دارند، می رقصند، می خندند، هورمونهای جنسی شان ترشح می شود و دوست دارند لباسهای زیبا بپوشند، به همین سادگی! حقوق اولیه ی هر دختری در خیلی از جاهای دنیا. پس از دیدن این فیلم، به ندا که فکر می کنم، جور دیگری غصه ام می گیرد، نه جوری که برای سهراب یا برای هر شهیدی که نشناسمش… جوری که انگار می شناسمش، بارها با او حرف زده ام، از حقوق نداشته مان، از اینکه رنج روسری گذاشتن، با وجود هر روزه بودنش کم نمی شود، از پروسه ی طلاق در ایران، از اینکه چقدر با پیراهن جدیدش خوشگل شده، از اینکه چقدر کیف دارد باد که موهای آدم را نوازش می کند ( در کشور همسایه)…
عکس پاسپورتی ندا، به مذاق من هم خوش نیامد. نداست به اضافه ی ماسک جمهوری اسلامی. تحلیل منسجم شادی، به اندیشه های پراکنده ام نظم بخشید و به ویژه خطری را گوشزد کرد که طی صد سال مبارزه ی زنان، دست کم دو بار اتفاق افتاده و آن نادیده گرفتن خواست های طبیعی و حقوق اولیه ی بخشی از زنان ایرانی است که به نظر من اقلیت نیستند و حتا اگر باشند حقوقشان محترم است، یعنی حقوقمان محترم است.
#5 توسط Shirindokht در جون 20, 2010 - 4:34 ب.ظ.
«چرا همواره باید غیر مذهبیها و غیر محجبهها، به ارزشهای مذهبیها و محجبهها احترام بگذارند، انگار خود هیچ ارزشی ندارند که باید از سوی طرف دیگر مورد پذیرش و احترام قرار گیرد؟»
دقیقاً. به باورها و ارزش های ما نیز باید اخترام گذاشته شود.
مرسی شادی. مثل همیشه عالی بود.
#6 توسط Saïna در جون 20, 2010 - 9:44 ب.ظ.
حق گرفتنی است. این احترام هم به دست آوردنی است. انصافا چند بار شده در برابر مذهبی ها خودسانسوری کنیم؟ به هزار و یک بهانه، یا حوصله ی ارشاد شدن نداریم، یا به نظرمان بحث فایده ای ندارد، یا می ترسیم طرف پشت سرمان حرف در بیاورد و جاسوسیمان را بکند، یا هم فکر می کنیم ما انعطاف بیشتری داریم و کار خودمان را هم که می کنیم، پس چه نیازی به گفتگو. نتیجه ی این برخورد منفعلانه این می شود که اصلا دیده نمی شویم و یا دیده می شویم ولی این مذهبی ها هستند که رفتارمان را توضیح می دهند و پی چاره برای ارشادمان می گردند.
یادم می آید در جمعی از زوج های جوان ایرانی بحثی در گرفته بود پیرامون فیلم «4 ماه، 3 هفته و 2 روز» که نخل کن را برده بود. فیلم درباره ی ممنوعیت سقط جنین در رومانی است و بحث به همین مشکل در ایران کشیده شد و خانمها تجربیاتشان را از سقط جنین های غیر قانونی و غیر بهداشتی در ایران بیان می کردند. چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که همه ی این خانمهای بی حجاب، در جمعی در خارج از کشور و بدون حضور فردی با حجاب یا مذهبی، بر دو نکته تاکید داشتند : اول اینکه هیچ موردی تجربه ی شخصی نبود و همه «دوستی» داشتند که این اتفاق برایش افتاده بود و از او نقل قول می کردند. دوم همه تاکید داشتند که دوست مورد نظر ازدواج کرده بوده! و روشن بود که تاکید آخری برای نشان دادن این موضوع نبود که حتا برای زن ازدواج کرده هم سقط جنین در ایران آسان نیست، بلکه به نوعی مشروعیت طلبی برای دوست مورد بحث و در نهایت برای خودشان بود… نمی دانم این دوگانگی ارزشی برای خودشان حل نشده بود یا از ارزشگزاری دیگران می ترسیدند. به هر حال کاش اول خودمان مسوولیت روش زیستنمان را بپذیریم و درباره اش بدون سانسور به گفتگو بنشینیم. این انرژی را صرف کنیم که باورها و ارزشهایمان را توضیح بدهیم تا بستر اجتماعی برای احقاق حقوقمان آماده شود.
#7 توسط gita در جون 21, 2010 - 8:36 ب.ظ.
salam shadi jan khaste nabashi.hamin alan barnamatoo didam dar bbc barnameye pargar.kfaghat mikhastam begam koli lezat boordam va dast marizad be omide salamati va shadiye to va ham chenin eedalat va barabari baraye tamame zanhaye irani
#8 توسط ناشناس در جون 23, 2010 - 2:25 ق.ظ.
بعد از متن حرص در آر فاطمه شمس در مورد فیلم اچ.بی.او آمدم اینجا. آفرین عالی بود. این همان چیزی است که آدم را نگران میکند در قبال قدرت اصلاح طلبان
#9 توسط امان در جون 28, 2010 - 7:36 ق.ظ.
خیلی تیز مرز بندی میکنی
#10 توسط Saïna در جون 29, 2010 - 5:40 ب.ظ.
حتا اینجا : http://www.iranfemschool.biz/spip.php?article5153
#11 توسط کانون آزادیخواهان ایرانی در ترکیه در ژوئیه 5, 2010 - 9:36 ق.ظ.
سلام
ممنون میشم که وبلاگ ما سری بزنید
کانون آزادیخواهان ایرانی در ترکیه