از رنجی که می بریم…

پس از سخنرانی ام در دانشگاه اسلو، خانمی آمد جلو و به من گفت: من سیاسی نیستم، هیچوقت نبوده ام، یک زندگی معمولی داشته ام و از قبل از انقلاب آمدم خارج. وقتی انقلاب شد، خواستم پاسپورتم را تمدید کنم، گفتند باید عکس باحجاب بیاوری. با خودم گفتم: این کار را نمی کنم، این کار را نمی توانم بکنم. من همینم که هستم! یک عکس بدون حجاب با پاسپورت قدیمی ام فرستادم سفارت ولی دیگر هیچوقت پاسپورت ایرانی مرا پس ندادند.

او، از همان زمان، مدرک تابعیت ایرانی اش را از دست داد، تنها به این دلیل که نمی خواست زیر بار حجاب اجباری برود. درست همان زمانها، خیلی از زنان ایرانی در کشورهای دیگر، تجربه ای مشابه داشتند. یکی از آنها، خواهر دوست من، کتایون، آن زمان در انگلیس دانشجو بود. او هم زیر بار عکس با روسری نرفت و چون دانشجو بود و سفارت ایران حاضر نمی شد به او پاسپورت بدهد، از انگلیس درخواست پناهندگی کرد. و در تمام این سالها، به ایران نرفت. سالها ندیدن خانواده، از دست دادن مدرک تابعیت و هویت، هزینه ای بوده که تعداد زیادی از زنان ایرانی، که آدمهایی کاملا معمولی بودند،برای نپذیرفتن قواعد ناشی از حجاب اجباری پرداخته اند. دردهایی که نه جایی ثبت شده و نه احترام کسی را برانگیخته. اشکهایی که در خلوت ریخته شده، وقتی نه وبلاگی بوده و نه فیس بوکی که اقلا بتوانند با دیگری شریک شوند در رنجشان.

اولین تشکلهای زنان ایرانی پس از انقلاب در خارج از ایران، حول محور اعتراض به اجباری شدن عکس با روسری در پاسپورت شکل گرفت. من در آرشیو اسناد ایرانیان در برلین چند تا از اعلامیه ها و اسناد مربوط به آن اعتراضات را پیدا کرده بودم که به خیال خودم کاری کنم برای ثبت و مستند شدن مبارزاتی که تاکنون کسی حرفی از آنها نزده است. اما از دیروز هر چه می گردم پیدایشان نمی کنم. این هم از مزایای پرتاب شدن و پرتاب شدن دوباره است. این پست را نوشتم برای اینکه از چند روز پیش به این طرف مدام به یاد آن زنان گمنام و ایستادگی شان برای اینکه همانی که هستند، باشند می افتم و نیز به این جمله صدیقه دولت آبادی در وصیتنامه اش فکر می کنم که : «زنانی را که با چادر به مزارم بیایند نخواهم بخشید.» و بیشتر و بیشتر به این نتیجه می رسم تنها کافی نیست ارزشها و شیوه زندگی زنان مذهبی توسط سکولارها به رسمیت شناخته شود (که در کشوری مثل ایران، در هرحال تو ناگزیری چه بخواهی و چه نخواهی، به این ارزشها و روشها احترام بگذاری). شکاف عمیق بین ما بر سر مساله حجاب، تنها زمانی پر خواهد شد که مذهبی ها هم به ارزشها و نحوه زندگی زنان سکولار احترام بگذارند و رنجی را که آنها همه این سالهای پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی برده اند، رنج «خود نبودن»، هزینه «متفاوت بودن» و در حاشیه ساختارهای رسمی زیستن را به رسمیت بشناسند.

تا حدودی مرتبط به این پست و پست قبلی:

کشف حجاب؛ پایان فمینیستهای ایرانی

اینجا هم این را به دلیل و بهانه ای دیگر نوشته ام.

بسیار مرتبط:

مرا در قصه هایتان شریک می کنید زنان سرزمین پاره پاره من؟!

پی نوشت: می خواستم مطلب را منتشر کنم اما حیفم آمد این روایت را درباره شکافی که سیاستهای جمهوری اسلامی میان زنان مذهبی و سکولار انداخته نقل نکنم. یکی از زنان سیاسی معروف برای من تعریف می کرد که چرا و چطور، چادرش را کنار گذاشت (ضمن اینکه همیشه حجابی بسیار کامل داشت و دارد). می گفت یک روز داشتم با چادر در میدان تجریش راه می رفتم که یک خانم تف بزرگی روی چادرم انداخت. من با خودم فکر کردم چقدر باید با این لباس به این زن ظلم شده باشد که چنین نفرتی از آن دارد. و تصمیم گرفتم چادرم را کنار بگذارم. علیرغم تمامی اختلاف نظرها، همواره تمام قد جلو پای این زن بلند شدم زیرا با اینکه روایتش را هیچگاه علنی نکرد، اما برای من نماد درک رنجی بود که گروه بزرگی از زنان برده اند. نمادی که کاش نظیرش زیاد بودند…

  1. #1 توسط مریم در آگوست 22, 2010 - 10:32 ب.ظ.

    خانم صدر عزیز
    شما از زنان با حجاب توقع دارید که به ارزشهای شما و زنان سکولار احترام بگذارند . این انتظاری به جاست. در مقابل سهم اندکی هم برای ما رنان با حجاب برای احترام دیدن قائلید. و البته به نوعی هم انگار از از نظر شما ما زنان با حجاب باید بیشتر شما را تکریم کنیم تا طلب بی حرمتی جمهوری اسلامی به شما را بدهیم. کمی منصف باشید دوست من! من دختری با حجابم که از یک خانواره تحصیل کرده می آید. از جمهوری اسلامی تنها بی حرمتیهایش از طرف دوستان سکولار شما به من رسید. خانواده من هرگز هیچ گونه منفعتی از جمهوری اسلامی ندید و در تمام این سالها دختران با حجابش تنها متحمل توهینهای دوستان شما در خیابان، مدرسه، دانشگاه و محل کار شده است. من بابت تمام توهینهایی که جمهوری اسلامی به هر کسی روا داشته متاسفم و شاید من بیش از بسیاری از کسان بیزار از این نظام باشم ، اما دوست من روح کودک و نوجوان و جوان من زخمی و آزرده نه فقط از جمهوری اسلامی است بلکه از توهینها و تحقیرهای هر روزه دوستان شماست که انتقام تمام رفتارهای جمهوری اسلامی را از من و مادرم و امسال ما می گیرند ، مایی که هیچ کدام هیچ نقشی در آنچه این نظام می کند نداریم. ما هم مثل شما می خواهیم خودمان باشیم، با حجاب. دوست من! مایی که می خواهیم خودمان باشیم و با حجاب آنقدر از  همفکران شما توهین شنیده ایم که گمانم شما اگر نخواهید عمدا خودتان را به ندیدن بزنید، حق شنیدن عذرخواهی واضح شما و همفکرانتان بابت این رفتارهای تحقیر آمیز را داریم. ما بارها اظهار تاسف و بیرازی کرده ایم بابت آنچه این نظام به نام اسلام و عزیزترین باورهای ما با مردم و زنان و جوانان می کند اما آیا شما شده یک بار پستی در وبلاگتان بنویسید بابت این همه توهین و تحقیری که همفکران شما به ما زنان با حجاب کرده اند؟ تا روزی که شما هم اشتباهات رفتاری خود را نپذیرید این شکاف پر نخواهد شد.

  2. #2 توسط بهنام در اکتبر 12, 2010 - 3:26 ق.ظ.

    يك روز يك يهودی داشت در بازاری در آلمان راه میرفت که چشم یک مسیحی بهش افتاد. مسیحی تفی بر وی انداخت. یهودی پیش خود فکر کرد که چقد یهودیان اقلیت باید بر مسیحیان اکثریت ظلم روا کرده باشند که الان مسیحیان بر آنان تف میاندازند. چند سال بعد که یهودی را سوار قطاری کرده به به کمپ بزرگی فرستادند که قرار بود در آنجا بحسابشان برسند پیش خود فکر کرد: بهتر بود آن کارهای بد را نمیکردم گرچه من هنوز دقیقا نمی دانم آن کارها چه بوده اند.

    نتیجه داستان: کسی که بر کسی که نمیشناسد بخاطر ظاهرش تف میاندازد لابد یک دلیل موجه دارد.

  3. #3 توسط فرزانه در دسامبر 8, 2010 - 11:36 ق.ظ.

    البته اجبار با رنج ونارضایتی همراه است.ولی خانم صدر گرامی این را بدانید که زنان محجب هم از ترکشهای این رنج در همین جامعه اسلامی در امان نیستند.چون همه چیز اجباری است هیچ کس نمی داند شخص مقابلش چه جور آدمی است.هیچ وقت اولین روزی که به کارگاه…رفتم را فراموش نمی کنم.بچه ها واستاد به شکل یه نیروی امنیتی به من نگاه می کردند…خیلی عاشق رشته ای که برایش به کارگاه رفتم بودم وگرنه باید همان روز اول ….والبته خیلی از مواقع از دیدن نمایشگاه های هنری،رفتن به جلسات شعر خوانی وغیره وغیره چشم پوشی می کنم چون….

  1. بحثی درباره کمپین چادرم را لگد نکنید | زهرا
  2. زهرا نوشته تو وبلاگش:http://zahra-hb.com/?s= | شادفا

بیان دیدگاه